اخبار موسسه آموزشی و پژوهشی علمی - کاربردی

اخبار ٬ مقالات٬ اختراعات اساتید و دانشجویان در عرصه علم و صنعت

اخبار موسسه آموزشی و پژوهشی علمی - کاربردی

اخبار ٬ مقالات٬ اختراعات اساتید و دانشجویان در عرصه علم و صنعت

سفر به افغانستان - روز ششم

توضیح: یکی از کارشناسان و متخصصان ایرانی که روز یکشنبه ۱۳ اسفند برای مشارکت در امر بازسازی افغانستان به آن کشور رفته اند٬ یادداشتهایی از این سفر یک هفته ای در وبلاگ خود به نام جادی نوشته اند که قسمتهایی از آن با همان نثر وبلاگی غیر رسمی٬ تقدیم اساتید و کارشناسان محترم می شود. با پوزش از ایشان٬ قسمتهایی از متن نظیر موارد مربوط به جنبش زنان که با این وبلاگ ارتباط موضوعی ندارد٬ حذف شده و برخی کلمات تغییر کرده است. علاقه مندان می توانند متن کامل یادداشتهای ایشان را در وبلاگ یاد شده مطالعه بفرمایند.

۱۸ اسفند٬  ۹ مارس: بلیت برگشت را از چند روز قبل خریده ایم. گفته اند باید پنجشنبه چک کنیم که پرواز چه ساعتی است. زنگ که می زنیم می گویند پرواز ساعت هفت و نیم است و تاکید می کنند که پنج و نیم درفرودگاه باشیم. با محل اقامت هماهنگ می کنیم که ماشین ساعت پنج و ربع (یا به قول خودشان پانزده دقیقه بعد از پنج)‌ آماده باشد.

صبح غرق خواب هستم که همراهم در می زند و بیدارم می کند. ساعت تازه پنج است و قرار بوده همین لحظه ساعت زنگ بزند. حاضر می شوم و به رانندگی مسوول هتل راه می افتیم به سمت فرودگاه. فرودگاه بسته است و صبح ساعت ۶ دوباره بازخواهد شد ! مجبوریم جلوی در ورودی در ماشین بنشینیم و درباره تاریخ افغانستان «گپ کنیم».

خوشحال خان که مسوول هتل ما است، از تاریخ افغانستان می گوید. مثل اکثریت قریب به اتفاق کسانی که ما با آن ها گپ کرده ایم، می گوید که دوران دکتر نجیب (زمان کمونیست ها)‌ بهترین دوره افغانستان بوده. از ائتلاف جهانی ضد نجیب می گوید و استعفایش. وقتی از اعدام نجیب در خیابان توسط طالب ها حرف می زند، چشم اش پر از اشک می شود. توضیح می دهد که افغانستان از جنگ خسته است و دیگر جنگ نمی خواهد. از کرزای هم راضی است. می گوید بعضی مردم از کرزای تقاضاهای عجیب دارند: مثلا برق. می گوید برق رسانی زمان می برد و در دو سه سال نمی شود نیروگاه ساخت و برق رساند به خانه ها. حتی خریدن از کشور خارجی هم پول و زمان می خواهد. طرفدار کرزای است چون کرزای سیاست خارجی را به خوبی پیش می برد. می گوید افغانستان هم با ایران روابط حسنه و دوستی دارند و هم با آمریکا و هم با اسراییل. می گوید تا بحث جنگ آمریکا با ایران پیش آمد، کرزای پیمانی با «مکمل» کشورهای همسایه بسته است که پایگاه های نظامی این کشورها هیچ گاه علیه یکدیگر استفاده نشود.

ساعت شش شده و فرودگاه باز است. با ماشین داخل می شویم. پلیس ما را که می بیند می گوید با ساک ها پیاده بشویم و در یک سالن ساک ها را باز می کنند و می گردند و دوباره سوار می شویم. جالب بود که اگر یک کیف در صندوق یا کف ماشین بود اصولا کسی نمی دید. با همه اوصاف بالاخره وارد می شویم. مفصل نمی نویسم ولی نسبتا شبیه به ورود: بی برقی، «کلاشی» (بازرسی های بدنی)،‌ ایمنی بسیار پایین و … مثلا در جیب من کلی موبایل و کلید و جعبه و آت و آشغال است و در کلاشی که طرف می گوید «در جیب ات چه است؟» و می گویم شکلات می گوید رد بشوم و داخل بروم. بامزه است. قبل از مهر زدن پاسپورت می گویند که باید عوارض خروج بدهیم !!! می پرسیم چقدر ؟
- پنج صد افغانی
- افغانی نداریم ! دلار چقدر می شود ؟
- ده دلار و ده افغانی‌!
- استاد !‌ افغانی نداریم! چقدر دلار ؟
- ده دلار و یک دلار بدهید.
کلک ! چهل افغانی به نفع خودش حساب می کند. بیخیال می شویم و پول و پاسپورت را تحویل می دهیم. وقتی پاسپورت نفر قبلی را می دهد پاسپورت ها قاطی پاتی شده. سه نفر قبلی پاسپورت هایشان را اشتباه گرفته اند.

بعد از همه ماجراها بالاخره با حدود نیم ساعت تاخیر می گوید برویم سوار هواپیما بشویم. فوق العاده است. پیاده روی باند به سمت هواپیما می رویم. سه هواپیما آنجا است. بعد از اینکه با دو سه بار پرسیدن مطمئن می شویم کدام به ایران می رود، سوار می شویم.

بلند که می شود به سه زبان فارسی، پشتون و انگلیسی اعلام می کند که «مسافران عزیز! به هواپیما خوش آمدید! مقصد هواپیما قندهار و زمان پرواز یکساعت و بیست دقیقه است». دلمان خالی می شود و ارتفاع پرواز را نمی شنویم. از مهماندارها که می پرسیم می گویند «یک توقف کوتاه در قندهار داریم و بعد به سمت تهران می رویم. قندهار تقریبا سر راه است».

کنار ما یک آقای ایرانی نشسته است. خوشبختانه همراهم وسطمان است. گپ که می زنیم می پرسد چکاره ایم و می گوییم آموزشگر IT. می گوید که «خوبه، من هم در کار Network هستم». فکر می کنم متخصص شبکه است. همراهم در آمدش را می پرسد «۵ هزار دلار. تا دو ماه دیگر ۲۵ هزار دلار در ماه خواهم گرفت.» تعجب می کنیم. کاشف به عمل می آید از این گروه گولد کوئست و این حرفها است و شبکه مسخره اش هم شبکه کامپیوتری نیست. از بدبختی هایش که می گوید و از سخت بودن زندگی در کابل و بدبختی هایی که کشیده کاشف به عمل می آید که چقدر درآمد کلانی دارد. می گوید که قبلا هم سعی کرده در ترکیه و امارات کار کند. بگذریم.

بیسکویت و آب میوه پاکستانی را می خوریم و جمع که می کنند به «محوطه هوایی» قندهار رسیده ایم. در حین نشستن کلی هواپیما و آتشبار و ضد هوایی می بینیم و دو هلیکوپتر آپاچی که یکی در حال فرود است و دیگری در حال بلند شدن. در فرودگاه جنب و جوش است. نگاهی به روزنامه کنار دستم می اندازم. تیتر صفحه اول هست: «عملیات گسترده آمریکا علیه نیروهای طالبان در قندهار». فرود می آییم.

هواپیما مانند مسیر رفت تعدادی مسافر پیاده می کند و تعدادی مسافر سوار. می پرسیم توقف چقدر است: «یک ساعت» ! لعنتی. یک ساعت توقف در یک شهر نه چندان در مسیر بدون اطلاع قبلی. یک ساعتی منتظر می مانیم. کمی بیرون را نگاه می کنیم، کمی عکس می گیریم و کمی «گپ گفته می کنیم». یک ساعت که می گذارد هیچ خبری از پرواز نیست تا اینکه شایعه ای در بین مسافر ها می پیچد: «قرار است حداقل دو ساعت اینجا بمانیم». واو… بلند گو تایید می کند «مسافران عزیز! به خاطر ممنوعیت پروازی ناحیه هوایی قندهار، آمریکایی ها اجازه پرواز را تا دو ساعت دیگر نخواهند داد». در محاصره هستیم وسط عملیات آمریکا علیه طالبان! یک ربعی که می گذرد بلندگو باز اعلام می کند «با وجود صحبت های بسیار ما با مقامات آمریکایی که حداقل به مسافران اجازه پیاده شدن بدهند، این اجازه صادر نشده است. لطفا از نان ها [غذاها]ی خود لذت ببرید.»

صبحانه همینجا سرو می شود. تا سه ساعت آینده همینجا هستیم. لپ تاپ را روشن می کنم و وبلاگ می نویسم. چند ماشین نظامی آمریکا اطراف هواپیمای ما هستند. موتورها خاموشند و برق نیست. اشتباه می کنم و به دستشویی می روم. برق ندارند و باید لای در را باز بگذاریم. تازه متوجه می شوم که سیفون هم کار نمی کند !

هنوز هم دارم وبلاگ می نویسم. چند جیپ اطراف هواپیما هستند و یکسری سرباز نره غول آمریکایی. چند مگس هم در هواپیما هستند. صبحانه اصلا خوب نبود. الان دیگر بعد از بیشتر از سه ساعت توقف در این فرودگاه موتورهای هواپیما روشن شده اند و درها بسته (درها را باز کرده بودند که مردم هوا بخورند!) ولی خبری از پرواز نیست. هیچ خبری هم از اینترنت بی سیم نیست. متن را ذخیره می کنم تا در تهران بفرستمش. هواپیما راه افتاد. لپ تاپ را خاموش می کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد